پسر مرتب
سلام ماماني فدات بشم كه اينقدر پسر مرتب و تميزي هستي ديشب رفتيم خونه خاله مرضي داشتي قهوه مي خوردي يه كمش ريخت تو سيني سريع رفتي تو آشپزخونه يه پارچه برداشتي و سيني و تميز كردي و پارچه رو محكم مي كشيدي روي سيني ما هم كلي خنديديم و تشويقت كرديم به قول كلاه قرمزي نازدار من ...
نویسنده :
roz
11:06
شادی جون تولدت مبارک
تقدیم به شادی عزیز که مامانی نتونست بره تولدش چون می دونه همیشه به وب من سر میزنین از این طریق من و مامانی تولدتون تبریک می گیم ای ظرافت تپش قلب چکاوک، تو را بر رفیع ترین قله ی احساسمان قرار داده و با تمام وجود فریاد بر می آوریم که روشن ترین فرداها تقدیم تو باد. ...
نویسنده :
roz
18:19
اشعار کودکانه
دو تا عینک به من دادند، برای خوبتر دیدن دوتاشان مثل هم، اما یکی تیره، یکی روشن یکی را می زدم، شب بود دلی پُر کینه با من بود و با آن دیگری شب هم برایم روز روشن بود دلم با هر دو تا عینک چو سیر و سرکه می جوشید برای دیدن دنیا به رنگ زنده می کوشید اگر دیدی دو تا عینک میان کوچه افتاده رها کن، چون که باید دید بدون عینک و ساده ...
نویسنده :
roz
13:03